خداشناسی از منظر امام علی(علیه السلام )
خداشناسی از منظر حضرت امام علی(علیه السلام )

خداشناسي با فضليت‌ترين علم است

راه‌هاي اثبات وجود خدا دو نوع است: راه آفاق آن است كه از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امكان و نظم پديده‌ها به وجود خالق و مدبري دانا و توانا، پي برده شود و راه انفس كه هنگامي كه انسان در خود تأمل مي‌كند، مي‌يابد كه شناخت قبلي بي‌ واسطه نسبت به خدا دارد.

امام علی(علیه السلام) در خطبه ۴۹ نهج البلاغه می فرماید: «ستايش مخصوص خداوندى است كه از اسرار پنهاني ها آگاه است و نشانه‏ هاى واضح‏ و روشن، بر هستى او دلالت مى‏ كنند، هرگز در برابر چشم بينايان آشكار نمى‏ شود، ولى نه‏ چشم كسى كه وى را نديده انكارش تواند كرد و نه قلب كسى كه او را نشناخته مشاهده‏ اش‏ تواند نمود. در علو رتبه بر همه پيشى گرفته،پس، از او برتر چيزى نتواند بود و آن چنان نزديك است كه چيزى از او نزديكتر نيست‏. مرتبه بلندش او را از مخلوقاتش دور نكرده و نزديكيش با خلق او را با آنها مساوى‏ قرار نداده است. عقول را بر كنه صفات خويش آگاه نساخته اما آنها را از معرفت و شناسائى خود بازنداشته است،هم اوست كه گواهى نشانه‏ هاى هستى، دلهاى منكران را بر اقرار به وجودش‏ وا داشته و بسيار برتر است از گفتار آنان كه وى را به مخلوقات تشبيه كنند و يا انكارش نمايند.»

خداشناسی از دیدگاه امام علی(علیه السلام)

در نهج البلاغه وصف خداوند بسيار آمده است. جايي “ذعلب يماني” از حضرت مي‌پرسد: «آيا پروردگارت را مي‌بيني؟» و حضرت مي‌فرمايد: «آيا چيزي را که نمي‌بينم مي‌پرستم؟» و ده‌ها و صدها خطبه، نامه و سخن قصار از ايشان هست که بهترين راه‌هاي خداشناسي را به ما آموخته‌اند. اميرمؤمنان علي(علیه السلام) در اين باره مي‌فرمايند: «معرفة الله سبحانه، اعلي المعارف؛ شناختن خداي پاك و منزه، والاترين معرفت‌هاست». ايشان در تعبير ديگر مي‌فرمايند: «العلم بالله، افضل العلمين: خداشناسي با فضليت‌ترين علم است.»

حتي امام علي(علیه السلام) توحيد و اعتقاد به خداي يگانه را حيات و جان نفس و روح مي‌داند: «التوحيد حياة النفس» همچنين در تعبيري ديگر مي‌فرمايند: «اول الدين معرفته؛ سرلوحه دين [از نظر اهميت] شناختن خداست.» آدمي نيز بالوجدان احساس مي‌كند كه شناخت خدا در درجه نخست اهميت قرار دارد.

در سخنان مولا اميرمؤمنان علي(علیه السلام) استدلال بر وجود خدا را به طور مستقل كمتر مشاهده مي‌كنيم؛ يعني عنواني تحت براهين اثبات وجود خدا مشاهده نمي‌شود و اين امر، به دو دليل زير است:

۱٫ اميرمؤمنان علي(علیه السلام) خداشناسي و خداجويي را امري فطري مي‌داند چنان كه مي‌فرمايد: «اللهم خلقت القلوب علي ارادتك، و فطرت العقول علي معرفتك: خداوند قلب‌ها را با ارادت و محبت خود و عقل‌ها را با معرفت خود سرشته است». در تعبيري ديگر مي‌فرمايد: «عجبت لمن شك في الله، و هو يري خلق الله: من تعجب مي‌كنم از كساني كه مخلوقات الهي را مي‌بينند و در وجود خدا ترديد مي‌كنند.» اين كلام حضرت(علیه السلام) برگرفته از اين آيه قرآن است كه مي‌فرمايد: «افي الله شك فاطر السموات و الارض؛ مگر درباره خدا ـ‌ پديدآورنده آسمان‌ها و زمين‌ ـ ترديدي هست؟ (ابراهيم/ آيه ۱۰).»

۲٫ دليل ديگر آن است كه مخاطبان اميرمؤمنان(علیه السلام) اشخاصي بودند كه به وجود خدا اعتقاد داشتند و در وجود خدا كمتر شك و شبهه مي‌كردند و تنها لازم بود كه اعتقادات آنان تصحيح و تكميل شود.

البته در لا‌به‌لاي سخنان حضرت مي‌توان دلايلي را بر اثبات وجود خدا مشاهده كرد. كتاب حاضر، هشت دليل بر اثبات وجود خدا در كلمات آن حضرت(علیه السلام) را يافته است، هرچند كه راه‌هاي به سوي خدا به عدد نفوس خلايق است؛ و اما آن دلايل عبارتند از: برهان معقوليت، برهان فطرت، برهان صديقين، برهان نظم، برهان علي، برهان معجزه، برهان حدوث و برهان فسخ عزائم.

برهان معقوليت يا احتياط عقلي بر وجود خدا

از راه‌هاي شناخت وجود خدا، معقوليت اعتقاد به خداست. امام علي(علیه السلام) در سخنان خود به اين راه اشاره فرموده‌اند. اين برهان به طور خلاصه چنين است: اعتقاد داشتن به خدا و لوازم آن از معتقد نبودن به خدا و لوازم آن، معقول‌تر است. براي توضيح اين برهان، يادآوري چند مقدمه ضروري است:

به طور كلي اعتقادات و جهان‌بيني‌هاي انسان بر اساس پذيرش ماوراي طبيعت و انكار آن، به دو دسته تقسيم مي‌شود: ۱٫ جهان‌بيني الهي؛ ۲٫ جهان بيني مادي. در جهان‌بيني مادي، فرقه‌ها و گرايش‌هاي مختلفي وجود دارد، ولي همه آنها در انكار وجود خدا و به تبع آن در انكار جهان آخرت مشتركند. همچنين در جهان‌بيني الهي نيز گرايش‌ها و نحله‌هاي مختلفي وجود دارد كه همه آنها در اعتقاد به وجود خدا مشتركند. اديان توحيدي (آسماني) روشن‌ترين جلوه‌هاي جهان‌بيني الهي‌اند كه همه آنها در سه اصل كلي مشتركند.

۱٫ اعتقاد به خداي يگانه

۲٫ اعتقاد به زندگي ابدي براي انسان‌ها در جهان آخرت و دريافت پاداش و كيفر اعمالي كه در اين جهان انجام مي‌دهند

۳٫ اعتقاد به بعثت پيامبران از سوي خدا براي هدايت بشر به سوي كمال نهايي و سعادت دنيا و آخرت.

البته براساس اين اعتقاد كه انسان با عقل تنها نمي‌تواند به قله فلاح و رستگاري برسد. چنان‌ كه در قرآن كريم آمده است: «انزل الله عليك الكتاب و الحكمة و علمك ما لم تكن تعلم؛ خدا كتاب و حكمت بر تو نازل كرده و آن چه را نمي‌دانستي به تو آموخت (نساء، آيه ۱۱۳).»

معناي آيه اين است كه اي پيامبر! تو كه اشرف مخلوقات و سرآمد انسان‌ها هستي، خدا به تو كتاب و حكمت داد و آن چه را كه نمي‌توانستي فرابگيري، به تو آموخت. بنابراين، عقل انسان به تنهايي و بدون استمداد از وحي الهي، نمي‌تواند به رستگاري دست يابد. لذا انسان با دو اعتقاد روبه‌روست: يكي اعتقاد به وجود خدا و ديگري اعتقاد به انكار خدا.

برهان فطرت بر وجود خدا

راه‌هاي اثبات وجود خدا دو نوع است: يكي از راه سير آفاق و راه ديگر راه انفس است. چنان كه در قرآن آمده است: «سنريهم آياتنا في الآفاق و في انفسهم حتي يتبين لهم انه الحق: به زودي نشانه‌هاي خود را در افق‌ها[ي گوناگون] و در دل‌هاي‌شان بديشان خواهيم نمود تا بر ايشان روشن شود كه او خود حق است(فصلت/ آيه ۵۳).»

راه آفاق آن است كه از راه مشاهده مخلوقات و تدبر در حدوث و امكان و نظم پديده‌ها به وجود خالق و مدبري دانا و توانا، پي برده شود. راه انفس اين است كه هنگامي كه انسان در خود تأمل مي‌كند، مي‌يابد كه شناخت قبلي بي‌واسطه نسبت به خدا دارد و در برابر چنين خدايي كه كمال مطلق است سر به تعظيم فرود مي‌آورد. راه انفس را راه فطرت مي‌نامند. در قرآن و كلمات امام علي(علیه السلام) به اين راه اشاره شده است.

از بيانات قرآن و امام علي(علیه السلام) به خوبي بر مي‌آيد كه خداوند انسان را بر فطرت خداشناسي و خداجويي خلق كرده است. در اين جا پيش از هرچيز بايد معناي فطرت روشن شود.

معناي فطرت

ماده «فطر» در اصل به معناي آغاز و شروع است و به همين دليل به معناي خلق نيز به كار مي‌رود، چون خلق چيزي، به معناي ايجاد آن چيز و آغاز و شروع وجود و تحقق آن شيء است.

ابن‌ عباس مي‌ گويد: در معناي آيه شريفه «الحمدلله فاطر السموات و الارض» حيران بودم و معناي فاطر را در نمي‌يافتم تا اين كه دو نفر كه بر سر چاهي نزاع داشتند نزد من آمدند و يكي از آن دو گفت: «انا فطرتها» يعني من پيش از همه و براي نخستين‌ بار حفر چاه را آغاز كردم… بنابراين، فطر به معناي آغاز و ابتداست و فطرت، به معناي حالت خاصي از شروع و آغاز است؛ يعني نوعي از آفرينش است. اموري را مي‌توان فطري دانست كه آفرينش موجود، اقتضاي آنها را دارد.

فطري بودن خداشناسي

براي فطري بودن خداشناسي هم دليل نقلي ارائه شده و هم دليل عقلي و فلسفي، كه به نمونه‌هايي از آنها در اين كتاب، اشاره مي‌شود:

دليل نقلي بر فطري بودن خداشناسي

از آيات و روايات به خوبي برمي‌آيد كه خداشناسي، فطري است؛ ما قبلا شناخت و معرفتي نسبت به خداوند داشته‌ايم ولي آن را فراموش كرده‌ايم و انبياي الهي آمده‌اند تا ما را به تامل در آفاق و انفس دعوت كنند كه به اين شناخت فطري آگاهي پيدا كنيم. به تعبيري انبياي الهي نيامده‌اند بگويند كه اي مردم! بدانيد كه خدا وجود دارد، بلكه آمده‌اند تا بگويند اي مردم! بدانيد كه مي‌دانيد خدا وجود دارد. چنان چه قرآن مي‌فرمايد: «فذكر انما انت مذكر؛ پس تذكر ده كه تو تنها تذكر دهنده‌اي (غاشيه، آيه۲۱)». يا به تعبير امام علي(علیه السلام) «ليستادوهم ميثاق فطرته…».

هنگامي كه از اميرمؤمنان علي(علیه السلام) سؤال مي‌شود كه آيا پروردگارت را هنگام پرستش ديده‌اي؟ مي‌فرمايد: «ما كنت اعبد ربا لم اره: من عبادت نمي‌كنم پروردگاري را كه نديده‌ام» و هنگامي كه مي‌پرسند: او را چگونه ديده‌اي؟ مي‌فرمايد: «لا تدركه العيون في مشاهدة الابصار و لكن راته القلوب بحقائق الايمان: چشم‌ها و ديدگان، هنگام نظر افكندن او را درك نكنند، بلكه دل‌ها و قلب‌ها با حقايق ايمان او را مي‌بينند.»

از بيانات فوق به خوبي بر مي‌آيد كه معرفت و شناخت خدا با سرشت انسان عجين شده است و امام علي(علیه السلام) در روايت فوق مي‌فرمايد: «من خدا را رويت قلبي مي‌كنم، يعني قلبم با حقيقت ايمان او را مي‌بيند.»

تقرير عقلي بر فطري بودن خداشناسي

در اين جا به دو تقرير عقلي اشاره مي‌كنيم:

۱٫ انسان چنان آفريده شده است كه در اعماق قلبش يك رابطه وجودي با خدا دارد. اگر قلب و دل خود را درست بكاود و به اعماق قلب خود راه پيدا كند، اين رابطه را مي‌يابد و به تعبيري، خدا را شهود مي‌كند؛ زيرا در فلسفه به اثبات رسيده است كه معلولي كه داراي مرتبه‌اي از تجرد است، درجه‌اي از علم حضوري نسبت به علت هستي‌بخش خود را خواهد داشت.

۲٫ مي‌توان فطري بودن شناخت خدا را به اين صورت دانست كه گزاره «خدا وجود دارد» يك گزاره بديهي است؛ يعني صرف تصور موضوع و محمول موجب تصديق به آن مي‌شود. يكي از گزاره‌هاي بديهي گزاره‌اي است كه حمل اولي ذاتي باشد؛ يعني محمول، همان موضوع و يا مندرج در موضوع باشد؛ مثلا گزاره «انسان ناطق است» يك گزاره بديهي است؛ چون ناطق، مندرج در ذات انسان است.

فلاسفه اثبات كرده‌اند كه هر ممكن‌الوجودي، مركب از وجود و ماهيت است. ماهيت، حد وجود است. همه ممكنات داراي حد وجودي‌اند؛ يعني اگر وجود ممكن را تحليل كنيم، دو مفهوم در ذهن ما نقش مي‌بندد: يكي ماهيت و ديگري وجود؛ اما در مورد خداوند، ذات و وجود يكي است؛ يعني خدا عين وجودش مي‌باشد.

فطري بودن خداجويي يا خداپرستي

خداجويي، از گرايش انسان به سمت و سوي خدا حكايت مي‌كند؛ يعني انسان به گونه‌اي آفريده شده است كه خدا طلب است. ممكن است اين خداجويي بر اثر تعليم و تربيت غلط و تاثيرات محيطي و ژنتيكي كم فروغ شود، ولي نابود نمي‌شود و در اوضاع و شرايطي، بار ديگر نمايان خواهد شد.

در اين اثر كوشش شده تا از ميان كلمات اميرالمومنين(علیه السلام) هشت برهان، احصا و شرح شوند. اين برهان‌ها عبارتند از: برهان معقوليت، برهان فطري، برهان صديقين، برهان نظم، برهان علّي، برهان حدوث و برهان فسخ غرائم.*

شرط شناخت خدا

برخی شرط شناخت خدا را ايمان مي‌داند و اعتقاد دارد بدون ايمان به خدا، هرگز او را نخواهي شناخت. اما به راستي آيا براي درک خدا ايمان لازم است نه؟! آموختن بسيار مهم‌تر است. آموختن اعتقادي به اعتقاد ختم مي‌شود اما يک شرط دارد و آن اينکه ذهن قبل از آموختن از هر اعتقادي آزاد باشد. اين مهم‌ترين درسي است که امام علي(علیه السلام) در خطبه اول نهج‌البلاغه مي‌خواهد به ما بدهد. اگر ذهن از هر نوع تصوير از خدا آزاد شد آنگاه است که مي‌تواند ببيند اين اعتقاد يا عدم اعتقاد است؛ که ما را اسير کرده است. اعتقاد و عدم اعتقاد در واقع همانند هم هستند. آنها فقط دو روي يک سکه هستند. مثال بارز آن انسانهايي هستند که خود را لائيک بي‌اعتقاد مي‌دانند من دقيقاً مي‌خواهم بگويم که اعتقاد به بي‌اعتقادي خود نوعي اعتقاد است! بنابراين مي‌توان ايمان و کفر را يکسره کنار نهاد.

خداشناسي

به راستي آيا خدايي هست؟ کيفيت وجودي او چيست؟ از اينجاست که وارد بحث خداشناسي امام علي(علیه السلام) مي‌شويم. آنجا که مي‌گويد کمال اخلاص به زدودن صفت‌هاست از وي چرا که هر صفت غير از موصوف و هر موصوف غير از صفت است. اگر واژه مهرباني به خدا نسبت داده شد اين به معناي اين نيست که گوهر وجودي خدا همان مهرباني است. پس براي ديدن گوهر وجودي خدا بايد ابتدا همه ذهن را از همه صفت‌هاي او پاک کرد. واژه خدا با همه اشارات عقلاني و احساسي‌اش همه و همه خدا نيست. واژه خود حقيقت نيست پس ذهن بايد از واژه آزاد شود. در مورد واژه و کلمه‌اي مثل درخت جسمي فراروي ماست و ما بر اساس توافق همگاني اين جسم را درخت مي‌ناميم. ولي در مورد خدا اين واژه به هيچ امر مشخصي دلالت نمي‌کند. بنابراين هر کسي مي‌تواند به اشتباه براي خود تصوري از خدا خلق کرده در ذهن خويش بگذارد و به نوعي خدا را خلق کند! به نوعي بت‌پرستي کند! بتي که قبلا از سنگ بود حالا از جنس خيال و اوهام شده است و بتي که قبلا در مقابل بت‌پرست قرار داشت حالا در ذهن او جا دارد.

بت شکن ديدم که از اصنام رست از خود نرست/هر خليلي بتگري در معبر پندار داشت

به همين علت مارکس مي‌گفت قبل از آنکه خدا عارف را خلق کرده باشد عارف خدا را خلق کرده! به غير از خطبه اول که تأکيد امام بر اين نکته مهم خداشناسي است، در جمله ۴۷ کلمات قصار هم مي‌فرمايد: «بالاترين درجه توحيد رهايي از توهمات است. وقتي پندار نباشد آنچه هست رخ مي‌نمايد.» آنگاه مي‌توان آنچه هست را خدا ناميد يا به هر اسمي.

اگر مردم در عظمت قدرت خدا، و بزرگی او می اندیشیدند، به راه راست باز می گشتند و از آتش سوزان می ترسیدند، اما دلها بیمار و چشمها معیوب است. آیا به مخلوقات کوچک خدا نمی نگرند؟ که چگونه آفرینش آنرا استحکام بخشید؟ و ترکیب اندام آنرا بر قرار و گوش و چشم برای آن پدید آورد و استخوان و پوست متناسب خلق کرد؟ به مورچه و کوچکی جثه آن بنگرید، که چگونه لطافت خلقت او با چشم و اندیشه انسان درک نمی شود، نگاه کنید چگونه روی زمین راه می رود و برای به دست آوردن روزی خود تلاش می کند؟ دانه ها را به لانه خود منتقل می سازد و در جایگاه مخصوص نگه می دارد، در فصل گرما برای زمستان تلاش کرده و به هنگام درون رفتن، بیرون آمدن را فراموش نمی کند!

روزی مورچه تضمین گردیده و غذاهای متناسب با طبعش آفریده شده است.خداوند منان از او غفلت نمیکند، و پروردگار پاداش دهنده محرومش نمی سازد، گرچه در دل سنگی سخت وصاف یا در میان صخره ای خشک باشد. اگر در مجاری خوراک و قسمتهای بالا و پائین دستگاه گوارش و آنچه در درون شکم او از غضروفهای آویخته به دنده تا شکم و آنچه در سر اوست از چشم و گوش، اندیشه نمایی، از آفرینش مورچه دچار شگفتی شده و از وصف او به زحمت خواهی افتاد. پس بزرگ است خدائی که مورچه را بر روی دست و پایش بر پا داشت،و پیکره وجودش را با استحکام نگاه داشت، در آفرینش آن هیچ قدرتی او را یاری نداد و هیچ آفریننده ای کمکش نکرد.

اگر اندیشه ات را بکارگیری تا به راز آفرینش پی برده باشی، دلائل روشنی به تو خواهند گفت که آفریننده مورچه کوچک همان آفریدگار درخت بزرگ خرماست، به جهت دقتی که جدا جدا در آفرینش هر چیزی به کار رفته و اختلافات و تفاوتهای پیچیده ای که در خلقت هر پدیده حیاتی نهفته است. همه موجودات سنگین وسبک، بزرگ وکوچک، نیرومند و ضعیف، در اصول حیات و هستی یکسانند و خلقت آسمان و هوا، بادها و آب یکی است. پس اندیشه کن در آفتاب و ماه و درخت وگیاه و آب و سنگ و اختلاف شب و روز و جوشش دریاها و فراوانی کوه ها و بلندای قله ها و گوناگونی لغتها و تفاوت زبانها که نشانه های روشن پروردگارند. پس وای بر آن کس که تقدیر کننده را نپذیرد و تدبیرکننده را انکار کند! گمان کردند که چون گیاهانند و زارعی ندارند و اختلاف صورتهایشان را سازنده ای نیست، بر آنچه ادعا می کنند حجت و دلیلی ندارند و بر آنچه در سر می پرورانند تحقیقی نمی کنند. آیا ممکن است ساختمانی بدون سازنده، یا جنایتی بدون جنایتکار باشد؟!

شناساندن صحیح خداوند سبحان

کسی که کیفیتی برای خدا قائل شد یگانگی او را انکار کرده و آن کس که همانندی برای او قرارداد به حقیقت خدا نرسیده است. کسی که خدا را به چیزی تشبیه کرد به مقصد نرسید. آن کس که به او اشاره کند یا در وهم آورد، خدا را بی نیاز ندانسته است. هرچه که ذاتش شناخته شده باشد آفریده است و آنچه در هستی به دیگری متکی باشد دارای آفریننده است. سازنده ای غیر محتاج به ابزار، اندازه گیرنده ای بی نیاز از فکر و اندیشه و بی نیاز از یاری دیگران است. با زمانها همراه نبوده و از ابزار و وسائل کمک نگرفته است. هستی او برتر از زمان و وجود او برنیستی مقدم است و از ازلیت او را آغازی نیست. با پدید آوردن حواس، روشن می شود که حواسی ندارد و با آفرینش اشیاء متضاد، ثابت می شود که در آن ضدی نیست و با هماهنگ کردن اشیاء دانسته می شود که همانندی ندارد. خدائی که روشنی را با تاریکی، آشکار را با نهان، خشکی را با تری، گرمی را با سردی، ضد هم قرار داد و عناصر متضاد را با هم ترکیب و هماهنگ کرد و بین موجودات ضد هم، وحدت ایجاد کرد و بین آنها که با هم نزدیک بودند فاصله انداخت.

خدائی که حدی ندارد و با شماره محاسبه نمی گردد که همانا ابزار و آلات، دلیل محدود بودن خویشند و به همانند خود اشاره می شوند. اینکه می گوئیم موجودات از فلان زمان پدید آمده اند پس قدیم نمی توانند باشند و حادثند و اینکه می گوئیم حتما پدید آمدند، ازلی بودن آنها رد می شود و اینکه می گوئیم اگر چنین بودند کامل می شدند، پس در تمام جهات کامل نیستند. خدا با خلق پدیده ها در برابر عقلها جلوه کرد و از مشاهده چشم ها برتر و والاتر است و حرکت و سکون در او راه ندارد، زیرا او خود حرکت و سکون را آفرید، چگونه ممکن است آنچه را که خود آفریده در او اثر بگذارد؟یا خود از پدیده های خویش اثر پذیرد؟ اگر چنین شود، ذاتش چون دیگر پدیده ها تغییر می کند و اصل وجودش تجزیه می پذیرد و دیگر ازلی نمی تواند باشد و هنگامی که «بر فرض محال» آغازی برای او تصور شود پس سر آمدی نیز خواهد داشت و این آغاز و انجام، دلیل روشن نقص و نقصان و ضعف دلیل مخلوق بودن و نیاز به خالقی دیگر داشتن است. پس نمی تواند آفریدگار همه هستی باشد و از صفات پروردگار که «هیچ چیز در او مؤثر نیست، و نابودی و تغییر و پنهان شدن در او راه ندارد.» خارج می شود.

والاتر از صفات پدیده ها

خدا فرزندی ندارد تا فرزند دیگری باشد و زاده نشده تا محدود به حدودی گردد و برتر است از آن که پسرانی داشته باشد و منزه است که با زنانی از دواج کند. اندیشه ها به او نمی رسند تا اندازه ای برای خدا تصور کنند و فکرهای تیزبین نمی توانند او را درک کند تا صورتی از او تصور نمایند، حواس از احساس کردن او عاجز و دستها از لمس کردن او ناتوان است و تغییر و دگرگونی در او راه ندارد و گذشت زمان تأثیری در او نمی گذارد، گذران روز و شب او را سال خورده نسازد و روشنایی و تاریکی در او اثر ندارد. خدا با هیچ یک از اجزاء جوارح و اعضاء و اندام و نه با عُرضی از اعراض و نه با دگرگونیها و تجزیه، وصف نمی گردد. برای او اندازه و نهایتی وجود ندارد و نیستی و سرآمدی نخواهد داشت، چیزی او را در خود نمی گنجاند که بالا و پائینش ببرد و نه چیزی او را حمل می کند که کج یا راست نگهدارد، نه در درون اشیاء قرار دارد و نه بیرون آن، حرف می زند نه با زبان و کام و دهان، می شنود نه با سوراخهای گوش و عضو شنوائی، سخن می گوید نه با به کار بردن الفاظ در بیان، حفظ می کند نه با رنج به خاطر سپردن، می خواهد نه با به کار گیری اندیشه، دوست دارد و خوشنود می شود نه از راه دلسوزی، دشمن می دارد و به خشم می آید نه از روی رنج و نگرانی، به هر چه اراده کند، می فرماید «باش» پدید می آید نه با صوتی که در گوشها نشیند و نه فریادی که شنیده شود، بلکه سخن خدای سبحان همان کاری است که ایجاد می کند.

شناخت قدرت پروردگار

پیش از او چیزی وجود نداشته وگر نه خدای دیگری می بود. نمی شود گفت «خدا نبود و پدید آمد» که در آن صورت صفات پدیده ها را پیدا می کند و نمی شود گفت «بین خدا و پدیده ها جدائی است» و «خدا بر پدیده ها برتری دارد» تا سازنده و ساخته شده همانند تصور شوند و خالق و پدید آمده با یکدیگر تشبیه گردند. مخلوقات را بدون استفاده از طرح و الگوی دیگران آفرید و در آفرینش پدیده ها از هیچ کسی یاری نگرفت، زمین را آفرید و آنرا برپا نگهداشت بدون آنکه مشغولش سازد و در حرکت و بی قراری، آنرا نظم و اعتدال بخشید و بدون ستونی آنرا به پا داشت و بدون استوانه ها بالایش برد و از کجی و فرو ریختن نگهداشت و از سقوط و در هم شکافتن حفظ کرد، میخهای زمین را محکم و کوه های آنرا استوار و چشمه هایش را جاری و دره ها را ایجاد کرد. آنچه بنا کرده به سستی نگرائید و آنچه را که توانا کرد ناتوان نشد.

خدا با بزرگی و قدرت بر آفریده ها حاکم است و با علم و آگاهی از باطن و درونشان با خبر است و با جلال و عزت خود از همه برتر و بالاتر است، چیزی از فرمان او سر پیچی نمی کند و چیزی قدرت مخالف با او را ندارد تا بر او پیروز گردد و شتابنده ای از او توان گریختن ندارد که بر او پیشی گیرد و به سرمایه داری نیاز ندارد تا او را روزی دهد. همه در برابر او فروتنند و در برابر عظمت او ذلیل و خوارند. از قدرت و حکومت او به سوی دیگری نمی توان گریخت که از سود و زیانش در امان ماند. همتائی ندارد تا با او برابری کند و او را همانندی نیست که شبیه او باشد. اوست نابود کننده پدیده ها پس از آفرینش که گویا موجودی نبود.

منبع:مرکز جهانی اطلاع رسانی آل البیت(ع)